گمراه. بداخلاق. بدخوی کافر. زشت رفتار: هم آنگه به بیژن رسید آگهی که آمد بدست آن بدآیین رهی. فردوسی. شوی کار دیو بدآیین کنی پس آنگاه بر دیو نفرین کنی. (گرشاسب نامه)
گمراه. بداخلاق. بدخوی کافر. زشت رفتار: هم آنگه به بیژن رسید آگهی که آمد بدست آن بدآیین رهی. فردوسی. شوی کار دیو بدآیین کنی پس آنگاه بر دیو نفرین کنی. (گرشاسب نامه)
دین خوب. و پارسیان آئین و کیش خود را به دین خوانده اند و لغتی است پارسی که عرب نیز بهمین معنی استعمال کرده و عرب وعجم در بعضی لغات مشارکت دارند، از آن جمله دین، تنور، خمیر، دینار، درهم، کفن، و غیره. (انجمن آرا) (آنندراج). دین و آئین حضرت زردشت که دین بهی گویند. (ناظم الاطباء). دین زردشتی. گبر. مجوس.
دین خوب. و پارسیان آئین و کیش خود را به دین خوانده اند و لغتی است پارسی که عرب نیز بهمین معنی استعمال کرده و عرب وعجم در بعضی لغات مشارکت دارند، از آن جمله دین، تنور، خمیر، دینار، درهم، کفن، و غیره. (انجمن آرا) (آنندراج). دین و آئین حضرت زردشت که دین بهی گویند. (ناظم الاطباء). دین زردشتی. گبر. مجوس.
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 15 هزارگزی جنوب شرقی آوج قرار دارد و جایی کوهستانی و سردسیر و دارای 1270 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، سیب زمینی، انگور، زردآلو، و کار مردم زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 15 هزارگزی جنوب شرقی آوج قرار دارد و جایی کوهستانی و سردسیر و دارای 1270 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، سیب زمینی، انگور، زردآلو، و کار مردم زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام خواهر اسفندیاربن گشتاسب است که او را ارجاسب اسیر کرده بود و در روینه دژ محبوس داشت. بعد از آن اسفندیار به آنجا رفت و ارجاسب را کشت و به آفرین را نجات داد و او را به آفرید هم میگویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به به آفرید و دایره المعارف فارسی شود
نام خواهر اسفندیاربن گشتاسب است که او را ارجاسب اسیر کرده بود و در روینه دژ محبوس داشت. بعد از آن اسفندیار به آنجا رفت و ارجاسب را کشت و به آفرین را نجات داد و او را به آفرید هم میگویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به به آفرید و دایره المعارف فارسی شود
خوب شدن. (ناظم الاطباء). خوش آمدن. کامران شدن. (آنندراج). خوب شدن. نیک شدن. (فرهنگ فارسی معین) : مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ یکی داستان زد بر این بر پلنگ. فردوسی
خوب شدن. (ناظم الاطباء). خوش آمدن. کامران شدن. (آنندراج). خوب شدن. نیک شدن. (فرهنگ فارسی معین) : مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ یکی داستان زد بر این بر پلنگ. فردوسی
انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای سره بگزینند. (برهان) (از جهانگیری). چیزهای نیکو که برگزیده و منتخب باشد. (رشیدی). انتخاب بر انتخاب گزیده شده. (ناظم الاطباء). چیزهای سره و نیکو که انتخاب شده باشند. (فرهنگ فارسی معین) : دو صد بار و افزون ز سیصد خشین صد و شصت طغرل همه به گزین. اسدی. ای به گزین حضرت سلطان خسروان وی جد تو گزیدۀ سلطان لم یزل. سوزنی. چون میدهی مرا ز عطاهای به گزین جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر. کمال الدین اسماعیل.
انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای سره بگزینند. (برهان) (از جهانگیری). چیزهای نیکو که برگزیده و منتخب باشد. (رشیدی). انتخاب بر انتخاب گزیده شده. (ناظم الاطباء). چیزهای سره و نیکو که انتخاب شده باشند. (فرهنگ فارسی معین) : دو صد بار و افزون ز سیصد خشین صد و شصت طغرل همه به گزین. اسدی. ای به گزین حضرت سلطان خسروان وی جد تو گزیدۀ سلطان لم یزل. سوزنی. چون میدهی مرا ز عطاهای به گزین جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر. کمال الدین اسماعیل.
مانند بهشت. بهشت آسا. (ناظم الاطباء) : بهشت آئین سرایی را بپرداخت ز هر گونه در او تمثالها ساخت. رودکی. در آن مرغزار بهشت آئین خیمه ها زدند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)
مانند بهشت. بهشت آسا. (ناظم الاطباء) : بهشت آئین سرایی را بپرداخت ز هر گونه در او تمثالها ساخت. رودکی. در آن مرغزار بهشت آئین خیمه ها زدند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)
نیک سیر. نیک خصلت: آن نکوطلعت و فرخنده امیر آن به آئین و پسندیده سوار. فرخی، فر و شکوه. جلال و عظمت: چون قصد به ری کرد و به قزوین و به ساوه شد بوی و بها از همه بویی و بهایی. منوچهری. باشرف ملکت را سیرت خوب تو کند بابها دولت را فر وبهای تو کند. منوچهری. چون رسول بهرام را بدید با آن قد و قامت و بها و ارج دانست که... (فارسنامه ابن البلخی ص 76). گفت رگهای منند آن کوهها مثل من نبوند در فر و بها. مولوی
نیک سیر. نیک خصلت: آن نکوطلعت و فرخنده امیر آن به آئین و پسندیده سوار. فرخی، فر و شکوه. جلال و عظمت: چون قصد به ری کرد و به قزوین و به ساوه شد بوی و بها از همه بویی و بهایی. منوچهری. باشرف ملکت را سیرت خوب تو کند بابها دولت را فر وبهای تو کند. منوچهری. چون رسول بهرام را بدید با آن قد و قامت و بها و ارج دانست که... (فارسنامه ابن البلخی ص 76). گفت رگهای منند آن کوهها مثل من نبوند در فر و بها. مولوی